به رنگ چادرم



           

 

غولِ خواب

اگر مستقل خوابیدن کودک رو غول اول حساب کنیم ، نشان غول دوم تعلق میگیره به نیمه های شب بیدار شدنش !

 

برای اینکه کودک خواب بهتری داشته باشه اول سعی میکنیم یادش بدیم که خودش بتونه بخوابه. تو این پروژه خبری از روی پا گذاشتن یا پیش پدر و مادر خوابیدن نیست. روتین ها و قوانین رو مشخص میکنیم. دو سه شب اول با بداخلاقی و گریه روبرو میشیم. باید یادمون باشه که کوتاه نیایم. اگر کودک متوجه بشه که با گریه کردن میتونه کاری کنه که شما کوتاه بیاید و شما رو توی مشت‌ش بگیره دیگه هیچ وقت تلاش‌تون نتیجه نخواهد داد

 

یادمون باشه همه ی پدر مادر ها روی گریه‌ی کودک شون حساسن. ولی این ماییم که باید متوجه بشیم این گریه ها ناشی از یک نیازه یا صرفا برای اینکه نشون بدن حرف حرف اوناست !

به نیاز های واقعی پاسخ بدیم. مثلا شاید تشنه‌ش باشه. شاید از تاریکی اتاق میترسه. شاید به یک بغل احتیاج داره

بعد از اینکه روتین ها انجام شد و نیازهاش برآورده شد کودک رو ببوسیم و روی تخت‌ش برگردونیم تا بخوابه

تا اینجا دم همه مون گرم ! شاخ غول اول رو شدیم. میریم میخوابیم. تا میبینیم نیمه های شب صدای گریه میاد و کودک داره صدامون میکنه. اینجاست که باید ‌قدرتمند از قبل پاشیم برای شکستن شاخ غول دوم !

 

با من همراه باشید .

 


                                     

 

روتین قبل از خواب

هنگامی که سن کودک شما شش تا هشت هفته شد می‌تونید کم‌کم الگوی خواب‌ش رو  پیدا کنید و هر شب وقت خواب به کار ببرید تا بتونه خودش را با اون تطبیق بده

الگوی خواب باعث می‌شه کودک راحت‌تر به رختخواب بره و زودتر بخوابه

اصلا خود کودک هم این روتین رو خیلی دوست داره

برای داشتن یک الگوی منظم سلیقه‌ی کودک رو هم در نظر بگیرید و سعی کنید کارهایی که دوست نداره رو به یک ساعت دیگر از شبانه روز منتقل کنید 

مثلا اگر از حمام کردن قبل از خواب خوشش نمیاد حمام کردن رو به یک ساعت دیگه در روز اختصاص بدید

روال مشخصی از کارهای آرامش بخش پیش از خواب شبانه ی نوزاد به اون کمک میکنه تا راحت تر بخوابه

• ایده هایی برای کارهای پیش از خواب شبانه ی نوزاد

برای مدتی با نوزاد گپ بزنید 

از صحبت درمورد اینکه روز او چطوری گذشته شروع کنید . فراموش نکنید که به نوزاد فرصتی برای واکنش و پاسخ بدید

نوزاد را به حمام ببرید 

حمام کردن روشی عالی برای استقبال و رفتن به خوابه زیرا آب گرم بسیار آرامش بخشه

توجه داشته باشید که نوزادان در طول روز فقط به 1 یا 2 بار استحمام نیاز داره

مسواک زدن رو به یک برنامه ی همگانی قبل از خواب تبدیل کنید .

کودک را ماساژ بدید . پوشک او را عوض کنید و لباس خواب تنش کنید

به همدیگر و عروسک ها شب بخیر بگید . "شب بخیر آقا شیره . شب بخیر جغد مهربون. شب بخیر ب عزیز"

به تمام وسایل و عروسک های موردعلاقه ی نوزاد شب بخیر بگید

داستان بخونید 

از کتاب داستان مورد علاقه ی او هنگام خواب براش قصه بخونید

برای نوزاد آواز بخونید

لالایی یا شعر مورد علاقه اش را برایش زمزمه کنید. صدای شما برای او بسیار آرامش بخشه

برای نوزاد موسیقی پخش کنید . و در انتها کودک را بوس کنید 

به کودک فرصت بدید خودش به تنهایی بخوابه . بجای اینکه بهش شیر بدید یا در بغل تون یا روی پا و با ت دادن در گهواره به خواب بره بهش اجازه بدید برای تنها خوابیدن تمرین کنه . .

سعی کنید چند روش معین برای آرام کردن نوزاد پیش از خواب شبانه و بهتر خوابیدن او داشته باشید

 

✅ و اما نکته ی مهم اینه که مصمم باشید و با تکرار و عادت دادن کودک به این الگو روش خواب مناسب رو به کودک تون آموزش بدید

از اونجایی که دست وپاحنایی و تقریبا هر بچه ای اجازه نمیده پتو روش باشه من از کیسه خواب استفاده میکنم و اینطوری زمستونا خیالم راحت تره


دیروز اینجا رو بازکردم تا بنویسم که دو دیقه دیگه بستمش . نمیدونم چرا . کلی حرف داشتم . به اندازه ی چند ماه . خدا نگذره از اونی که این بلا رو سر وبلاگ نویسا آورد (:
از همه ی اون چند ماه بگذریم میرسیم به امروز . امروز با دلی پر و چشمی گریان از خواب بیدار شدم . منتظر بودم که یکی بهم سلام کنه تا اشک‌م سرازیر بشه و شد . حالا هی میپرسن چرا . من هم هی بگم نمیدونم . و نمیدونستم واقعا . مشکل از من نبود . از دلم بود که گرفته بود و این گرفتگی هم اومد و رفت و بغل جاش رو گرفت. پاشدم که دیدم صدای قل قل آب تو کتری میاد . چای خوردیم با کیک تولد . تولد 31 سالگی باباجان . بعد ناهار و بعد ترش با باباجان خداحافظی کردیم . 
"ن" پیام داده بود که جمعه میام پیشتون . خوشحالم . پس باید حسابی به خونه برسم . چون پریشب سینک خراب شد و آشپزخونه رو آب برداشت . درست فردای روزی که به قصد خونه تی عید کل آشپزخونه رو شستم  ! هنوز بهار نیومده ولی هر سال همین موقع ها بوی شکوفه هاش همه ی آدم ها رو مست میکنه و منم یکی از اون آدم ها . با اینکه امسال کسی نبود کمک‌م کنه تو کارای خونه تی ولی دلم نیومد س و رخوت منو فرا بگیره و نسبت به باهار جان بی تفاوت باشم . برای رسیدنش پر از ذوقم. حالا هر روز مقداری از کار ها رو جلو میبرم . البته با کمک دخترک 
و بنویسم از مهمون تازه واردمون . مهمونی که 15 هفته ست به جمع سه نفره مون اضافه شده و داره روز به روز خانوم تر یا آقا تر میشه . نمیدونم . این بار اصلا مثل قبل نیست و کلی تفاوت داره . در یک پست جداگانه از تفاوت هاشون میگم و البته با همه ی تفاوت ها هر دو وضعیت برام دوست داشتنی و عاشقانه هستن . وقتی عاشق تر میشم که تمام حواسم رو جمع میکنم کف دستم ، چشمام رو میبندم و همه ی دنیا میشه اون لحظه تا بتونم یه تی ازش رو حس کنم . به اوج میرم وقتی به این فکر میکنم که الآن دو تا قلب در وجود من میتپه . به غیر از دو تا قلبی که بیرون از بدنم دارن میتپن . دوست‌تون دارم . 

دو روزه گوشیم بی هیچ دلیلی خاموش شده و دیگه روشن نمیشه . تا وقتی باباجان خونه ست که گوشیش رو میگیرم و کارهام و انجام میدم . برای وقت هایی هم که نیست اون گوشی اچ‌تی‌سیِ باوفا رو راه انداختم تا حداقل بتونم چک کنم . خلاصه الآن که شدیدا کارم زیاد شده و به گوشی احتیاج دارم این بلا سرش اومد . یک کار جدید شروع کردم . کنار همه ی مشغله هایی که برای خود درست کردم . ولی دوستش دارم. منی که اصلا از عطرها سر در نمیاوردم الآن وارد حوزه‌شون شدم و خیلی مطالب جالبی دارم درموردشون میخونم و منتشر میکنم . دنیای خوب و خوش بویی دارن.

دیروز تولد یک سالگی یه کتاب فروشی های خفن به نام روباه قرمز بود . که برنامه های مختلفی تدارک دیده بودن و یکی از اون برنامه مناسب برای سنین دو سال بود . ساعت 4 شروع میشد تا 5 که ما دیر رسیدیم و برنامه ی این سن تموم شده بود . چند دقیقه بعد برنامه ی گروه سه سال به بالا ها شروع شد . به یکی از فروشنده ها گفتم این برنامه مناسب دو سال هم هست که گفت نه. گفتم خب میمونم اگر دیدم علاقه ای نشون نداد میریم.

خلاصه قصه‌گوی پرانژی نشست و بچه ها رو دور خودش جمع کرد . زینب هم نشست روبروی ایشون. تا شروع کردن به قصه گفتن زینب سراپا گوش شد. حرکاتشون رو تقلید میکرد و هرکاری که میگفتن رو انجام میداد . برای خودم خیلی جالب بود . همه از زینب بزرگتر بودن ولی زینب کاملا باهاشون تعامل داشت و همکاری میکرد. قصه که تموم شد و بچه ها رفتن پیش مامان هاشون خانوم قصه‌گو اومد پیشم و گفت دخترتون کنجکاوتر از بقیه به من نگاه میکرد و این خیلی برام جالب بود . تو خونه زیاد براش کتاب میخونید ؟ گفتم بله . خیلی :) گفت حدس زدم . چون خیلی علاقه نشون میداد و هیجان زیادی داشت. البته این رو هم اضافه کنم که خانوم قصه‌گو جوری قصه خوند که من هم سراپا گوش شدم . خیلی جالب بود برام و من رو تو این فکر فرو برد که دنیای قصه گویی خیلی بزرگ تر از چیزیه که فکرش رو میکردم و دوست دارم حتما یه دوره کلاس برم تا بتونم قصه ها رو با موسیقی و آهنگین برای دست وپاحنایی بخونم . که بدون شک خیلی خیلی براش جذاب تر خواهد بود . 


بعد از ترخیص از بیمارستان ، دست وپاحنایی به شدت وابسته شده بود . یک ثانیه هم نمیشد از من دور باشه. تا قبل از اون تصمیم گرفته بودم کم کم شروع کنم از شیر بگیرمش که با وجود این داستان و ضعیف شدن و وابسته شدن کلا کنسل شد . یک سال و خورده ای عادت دادنش به تنها تو اتاق خودش خوابیدن یک‌باره از بین رفت و شب ها باید پیش خودمون میخوابید . 
البته من هم اصلا ریسک نمیکردم که بذارم تنها بخوابه چون میترسیدم اون حالت ها ، وحشت هایی که تو بیمارستان پیدا کرده بود ، از خواب با ترس و وحشت پریدن ها دوباره سراغش بیاد و حالت روحی بدی که پیدا کرده بودیم بد تر شه . گفتم حالت روحی بد ، بد برای یک لحظه‌ش بود .
شدیدا عصبی شده بودیم . تحمل زیر صفر . برای من که یک آدم بزرگ بودم بیمارستان تبدیل شده بود به یک دیوانه خانه . طفلک زینب . خدا رو هزار مرتبه شکر که تمام شد اون روزا . دو ماه از داستان بیمارستان میگذره و امشب دومین شبیه که دست وپاحنایی رو دوباره توی تخت‌ش میخوابونم تا دوباره برگرده به عادت قبلیش .
یک نکته ی دیگه اینکه شاید براتون سوال پیش بیاد حالا چه اصراری داری تنها بخوابه ؟ شب هایی که دختر پیش من میخوابه شدیدا بدخواب و بی خواب میشه . میدونه من کنارش خوابیدم و همه ش تقاضای شیر میکنه . ت میخوره و خودش هم نمیونه قشنگ استراحت کنه . 
ولی تو این مدت سعی کردم به خودم مسلط باشم و دست از بازی کردن برندارم. با همین بازی کردن و بازی درست کردن ها بود که تونستم خودم رو زودتر پیدا کنم . چون میدونستم نیاز اصلی زینب بعد از آغوش پدر و مادر و محبت ، بازی کردنه. 
این روزها هم مشغول خوندن کتابم . جلد پنجم از مجموعه ی " منِ دیگرِ ما " با عنوان "نقش بازی در تربیت" از "محسن عباسی ولدی" . که بنظرم تونستن با قلمی روان به بازی کردن با کودک و فلسفه ی اون بپردازن . 
 

از آخرین باری که نوشتم فکر کنم پنج ماه میگذره. تو این روزا انفاقای عجیبی افتاد. دست وپاحنایی یک هفته بیمارستان بستری شد. آبجی کوچیکه عقد کرد و باباجان برای اربعین رفت کربلا. ما هم اون مدتی که نبود رفتیم همدان و حسابی غم دوری بابا رو با خرید جبران کردیم. از مریضی زینب بخوام بگم اینکه دست وپاحنایی دچار تب اسهال و استفراغ شده بود. این سه تا رو برای اولین بار با هم میگرفت و ما هم کاملا دست پاچه شده بودیم. نمیدونستیم چرا. چیه. از کجا سر و کله‌ش ‌پیدا شده. ولی هر چی‌ بود خیلی ترسیده بودیم و حسابی دست و پامون رو گم کرده بودیم. حدود شش روز بیمارستان بستری شد. بیمارستان کودکان شهید فهمیده. افتضاح. اعصاب خورد کن. روزهای بد و سخت که هر بار بهش فکر میکنم اعصاب خوردی و گریه به همراه داره.  تمام اون روز ها اگر باباجان نمیومد و بهمون روحیه نمیداد قطعا داغون تر میشدیم و کم میاوردیم.  گ گیری و پیدا نکردن رگ. سوراخ سوراخ کردن بدن بچه و رفتار وحشتناک پرستاران و پرسنل بیمارستان. روز آخر هم خبری از ترخیص‌ نبود ولی دست وپاحنایی بهتر شده بود و باباجان تصمیم گرفت با رضایت خودمون مرخص‌ش کنیم و اگر دوباره اوضاع بد برگشت بریم یک بیمارستان دیگه. که خداروشکر همین که پامون رو گذاشتیم تو خونه روحیه و حال دخترک از این رو به اون رو شد و سریعا بهبود پیدا کرد. 
دوباره خونه ، بازی های جدید ساختنی های جدید و غذاهای جدید. سر خودمون رو گرم کردیم تا اون روزا زودتر برن از یادمون. مسافرت. شمال. همدان. خرید. پارک. رقص. آهنگ. کتاب. جیغ و داد. گل. گلدون. ماهی. سرما. برگ. پاییز. اب‌بازی. ریسه ها. ورزش. بشین پاشو. بازی. بازی. بازی 
آره. انگار داره از یادمون میره. داره از یادمون میره. از اون داستان یک ماه گذشت که دوباره استفراغ میاد سراغ زینب. دوباره گذرمون افتاد به بیمارستان و او آر اس. اما این‌بار تونست یک روزه غول مریضی رو شکست بده. دم شما گرم دخترک‌م. بعدش هم نوبت من شد و کم آوردم و سردرد سرگیجه و ضعف. یک بیمارستان و یک سرم گیر کرده بود تو گلوم که از خجالت‌ش در اومدم. دو سه روزه که دوباره زندگی شیرین شده و روز از نو بازی و شلوغی از نو. خدایاشکرت 

الآن بعد از تقریبا دو ماه بنظرم دو روزه که زندگی به روال عادی برگشته . دیروز رفتیم سراغ عکاسی از بازی هایی که این دوماه انجام میدادیم و وقت برای پست کردنش نداشتم . چند روز پیش رفتیم جواب آزمایش زینب رو به دکترش نوشن دادیم و بله . کمبود شدید ویتامین دی . آمپول تجویز کرد و امروز داریم میریم که بزنیمشون . آفتاب و ویتامین دی رو خیلی جدی بگیرید و خونه ی ما متاسفانه اصلا آفتاب نداشت . با اینکه بیرون هم میرفتیم ولی فایده ای نداشت . احتمال زیاد دکتر دست وپاحنایی رو هم عوض کنیم چون فکر میکنم زیاد نگران وزن و قد دست وپاحنایی نبود و این اذیت م میکرد . بگذریم . نمیخوام در مورد اتفاقی که یک ماه پیش افتاد حرفی بزنم یا چیزی بنویسم فقط برای خودم یادآوری کنم که بعده ها یادم نره . نمیدونم اشتباه بود یا نه ولی دوتایی تصمیم گرفتیم اون کار به نفع سه تامونه و انجامش بدیم . از صمیم قلبم دعا میکنم خدا من رو بخشیده باشه و بگم بله ، ما همچنان به کمکت احتیاج داریم . نشه که رهامون کنی یک وقت .

بریم سراغ بازی . چقدر بازی با این پوم پوم ها ما انجام داده باشیم خوبه ؟ انگار دوتایی عاشق پوم‌پوم ها شدیم :)


وسایل مورد نیاز :

پوم پوم

انبر

یک سطل یا کاسه یا ظرف

همین :)


بچه ها از حدود هجده ماهگی ( زیر دو سال ) با کمی تمرین توانایی جابجا کردن اشیاء را با کمک این مدل انبر ها خواهند داشت که این فعالیت سبب دست ورزی و تقویت مهارت حرکتی ظریف ، افزایش توجه تمرکز خواهد شد. من وسایل مختلفی رو امتحان کردم ولی برداشتن این پوم پوم ها از بقیه راحت تر بود که به واسطه رنگ و جنسشون باعث تقویت حواس هم میشه.



مهارت های حرکتی ظریف مهارت هایی هستند که به تقویت ماهیچه های کوچک مثل انگشتان و مچ دست می انجامد.این مهارت ها در مهارت های شناختی و تقویت هوش تاثیرگذار هستند زیرا کودک از همان ابتدا شناخت خود از اطراف را با در دست گرفتن اشیا شروع میکند، بنابراین هرچقدر مهارت استفاده از انگشتان دست خود را داشته باشد، دنیا را بیشتر و بهتر میشناسد. این فعالیت ها با تکرار رشد میکنند زیرا تکرار آن ها سبب تقویت مسیر ارتباطی بین مغز و عضله های دست میشود و عضله ها را قویتر میکند و در نتیجه آن مهارت در سطح بالایی کسب میشود. برای مثال هر چه کودک بیشتر از یک و نیم تا سه و نیم سالگی تمرین جابجایی حبوبات از ظرفی به ظرف دیگر را انجام دهد، در ابتدا از مهارتِ کمی برخوردار است ولی با تکرار و قوی شدن عضلات دست، بدون اشتباه و ریختن، حبوبات را به ظرف دیگر منتقل میکند که خود سبب افزایش توجه و تمرکز و هماهنگی چشم و دست نیز میشود. از طرفی در دوران مدرسه مشکلاتی مانند مداد در دست گرفتن، ریزنویسی، درشت نویسی، بدخطی، عدم توانایی گرفتن اشیا کوچک مانند پاک کن در دست،بستن دکمه ها و بند کفش و بسیاری مهارت های روزمره را نخواهند داشت. فعالیت و بازی های زیر باعث تقویت مهارت های حرکتی ظریف انگشتان دست میشوند: ١- جابجایی حبوبات از ظرفی به ظرف دیگر با کمک قاشق، دست، قیف و غیره ٢- قیچی کردن کاغذ، نوار، نی، پارچه،. ٣-به بند کشیدن مهره ها ٤- گره زدن بند ٥- مچاله کردن کاغذ ٦- گلوله کردن خمیر بازی ٧- استفاده از میخ و چکش ٨- چیدن لیوان های کاغذی روی هم ٩- چلوندن لباس خیس ١٠- برداشتن اشیا ریز با انبر ١١-نقاشی و رنگ امیزی ١٢- باز و بسته کردن زیپ و دکمه ١٣-دوخت و دوز و بافتن و بسیاری فعالیت های دیگر 


آموزش رنگ‌ها - رنگ سبز -


 

سن توصیه شده : 6 ماه به بالا


هدف : این کار نه تنها به کودک کمک میکند تا با وسایل مختلف آشنا شود بلکه باعث آموزش غیرمستقیم رنگ ها میشود . 


✂️ امروز تصمیم گرفتیم بر روی رنگ سبز تمرکز کنیم و تا جای ممکن هر وسیله ی سبزی در اطراف خانه را پیدا کنیم و در یک فضای مشخص روی یک پارچه ی سفید یا یارچه ای هم رنگ وسیله ها قرار دهیم. پیدا کردن این وسیله ها شگفت انگیز خواهد بود . در انتخاب آنها طیف های مختلف رنگ سبز را در نظربگیرید . مثلا سبز پررنگ ، کم رنگ ، سبز لجنی ، فسفری و . 



نکته ی مهم : از کودک بخواهید وسایلی را که شما صدا میزنید و از او میخواهید به شما بدهد. با این سوال شروع کنید : " میشه حلقه ی سبز رو به من بدی ؟ " یا " ممکنه پر سبز رو به من بدی ؟ " 

یعنی این شما هستید که با تکرار روی رنگ مورد نظر از کودک درخواست میکنید و از کودک این سوال را نمی پرسید که "این ماشین چه رنگیه ؟ "



بعضی از وسیله های سبزی که ما پیدا کردیم : 

مکعب سبز

توپ سبز

حلقه های سبز

گیره ی لباس سبز

لاک سبز

فوم های بازی سبز


#بازی 

#دست_ورزی #learnandplay #babygame


سلام ! چقدر ننوشتم . البته نوشتم و همه در قسمت پیشنویس دخیره شده اند . حالا باید برم تکمیل شان کنم . این چند روز درگیر مریضی باباجان و غذانخوردن دست و پاحنایی ام . چند روز پیش که دخترک را برده بودم دکتر ، دکتر گفت وزن و قد زینب تو ماه آخر انگار خوب رشد نکرده و باید آزمایش خون بدهیم . خب من هم با ترس و لرز این موضوع را با باباجان در میان گذاشتم و میدانستم که مقاومت میکند و همینطور هم شد . حالا اگر به همین روال غذانخوردن ادامه دهد و وزنش کمتر شود و راه رفتن را شروع نکند دست به آزمایش میزنیم :( 

خب حالا برویم سراغ بازی جدید . چقدر بازی دارم برای نوشتن . علی ای حال این یک دانه را بسازید و بازی کنید و لذت ببرید با فسقلی تان :)


نجات اسباب بازی ها” 



✔️سن توصیه شده : 1 سال به بالا

‌ هدف : تقویت مهارت های ظریف ، #دست_ورزی

 ✂️ برای این بازی شما به : 

مقوا یا سطح سفت

اسباب بازی های ایمن

نوار چسب

احتیاج دارید.


درست کردن این اسباب بازی بسیار آسان است . اسباب بازی ها را با استفاده از نوار چسب به مقوا بچسبانید . هنگامی که فرزندتان میخواهد به سختی اسباب بازی ها را از نوارچسب و مقوا جداکند تلاش او را تماشا کنید و بعد از نجات دادن هر اسباب‌بازی او را تشویق کنید



سطح دشواری بازی را تغییر دهید 

با اضافه کردن نوارچسب های بیشتر به اسباب بازی کودک باید تلاش بیشتری برای جداکردن آن از مقوا بکند . 


اگر شما از انواع مختلف اسباب بازی در بافت های مختلف ( چوب ، پلاستیک و غیره )  استفاده کنید ، به کودک خود این فرصت را میدهید که با بافت های مختلف نیز آشنا بشود.


چنین بازی هایی که نیاز به مهارت های حرکتی و استفاده از انگشتان دارند ، بسیار قابل توجه هستند . بعد ها کودک به این مهارت ها برای نوشتن ، نقاشی کردن ، گرفتن اشیا و . نیاز پیدا خواهد کرد.


خونه تی سه چاهار روز مونده به عید تموم شد و بلاخره تونستم یک نفس راحتی بکشم . هرچقدر هم روزها رو به نظافت بگذرونم باز آخرش کار هست و هیچوقت در این مورد سر خانوما خلوت نمیشه . در جوای اونایی که میگن چرا در طول سال خونه رو نمیتین که نخواید شب عید این کار رو بکنید . ولی اون چند روز حسابی از بازی با دست و پاحنایی غافل شده بودم . عذاب وجدان گرفته بودم شدید . عید شد و وسیله ها رو جمع کردیم و رفتیم همدان . باباجان برنامه ریختن که یک مسافرت یک روزه بریم آبشار بیشه لرستان و برگردیم . رفتیم و جای خیلی قشنگی بود . تنها دغدغه مون غذای زینب بود چون تا به حال چنین مسافرت هایی نرفته بودیم . برگشتیم همدان و فرداش هم حرکت کردیم به سمت تهران . انصافا این جمله که هیچ جایی خونه آدم نمیشه رو باید طلا گرفت . این دو سه روز تونستم بازی نکردن ها رو جبران کنم و کلی کیف کنم با دخترک . راستی ، دخترکم یاد گرفته تعریف کنه . تعریف ها :) عزیزک‌م . حسابی حرف میزنه و دستاش رو هم ت میده . وقتایی که خیلی سرحاله قشنگ ده دقیقه باهامون حرف میزنه . من که معتاد حرف زدنش شدم . راحت تر بگم با حرف زدن دخترک انگار به جنون میرسم . عشق همراه با جنون . میترسم . از روز به روز بزرگ تر شدن و خانوم تر شدن زینب‌م میترسم . از اینکه کم کم داره از مبل و پله ها و حتی دیوار هم بالا میره میترسم . از این میترسم که بیشتر و بیشتر و بیشتر دارم عاشق‌ش میشوم . از اینکه یک لحظه دوری اش رو نمیتونم تحمل کنم میترسم . هر روز صبح من بیدار میشم ولی انگار قلب من بیرون از سینه ام کنارم خوابیده و دارد میتپد .

دیگه کم کم داریم به سال نو نزدیک میشیم و بحث همیشه داغ این روزا چیزی نیست جز خونه تی !

برای من که خیلی وقت نمیکنم به زیر و بم و خونه برسم و قصد خونه تی هم دارم بهترین کار اینه که هر چند روز یه بار از یه گوشه ای شروع کنم تا طی این چند هفته مونده به عید کار ها تموم بشه و بتونم خونه تی رو خیلی آهسته و پیوسته انجام بدم. چون چند روز پیش که رفته بودم خونه ی { م } و ازم خواسته بود تو کمدتی کمک ش کنم ؛ پس میتونستم رو کمک ش حساب کنم :) اصلا قبل از اینکه من بگم که میای کمک یا نه خودش این موضوع قشنگ رو مطرح و من و به شدت خوشحال کرد !

خونه تی من به این صورته که یه فکر اساسی میکنم برای وسایلی که خیلی وفته بدون استفاده موندن. سعی میکنم در نگه نداشتن وسایل غیرضروری کمی دست و دلبازی به خرج بدم. لباس هایی که سالم هستن رو میشورم و تا میکنم. شاید به درد کسی بخوره. وسیله جدید نمیخرنم ! پرده رو عوض نمیکنم ! سرویس چینی ای که تازه اومده تو بازار هیچ وقت نتونسته نظر من و به خودش جلب کنه !  رومبلی ها رو به جای عوض کردن میشورم ! بخوام خیلی تغییر ایجاد کنم یکی دو تا ن جدید بهشون اضافه میکنم. وسایل همسر ! آخ از این وسایل بابای خونه که هر گوشه ای مینگری اثری ازشون میبینی :)) این مورد رو هر چندوقت یک بار سر و سامون میدم

و در انتها تا جایی که جان در بدن داشته باشم میسابم :)) در رابطه با سابیدن شعارم اینه : در طول سال ؛ ساعت هایی که قراره به سابیدن بگذره رو میتونم با بچه ها باشم. کتاب بخونیم. باهاشون بازی کنم و بهمون خوش بگذره ! پس سابیدن اساسی ؛ همون سالی یک بار ! 

پس تصمیم گرفتم قبل از اومدن {م } اتاق ها رو سر و سامون بدم تا فقط بمونه آشپزخونه. فعلا و برای شروع ؛ هفته ی اول رو اختصاص دادم به اتاق خودمون و اتاق دخترا. به جاهای دور از دسترس ؛ کمد دیواری ها ؛ بالای کمد دیواری ها. اتاق ؛ کمد ها و کشوهای پرحاشیه ی بچه ها. این وسط کلی وسیله گمشده پیدا کردم.  گوشه موشه ها و کنجا رو تمیز کردم. لباسا رفتن سرجاشون. خلوت کردم. کمی دور ریختم. و خلاصه کلی کار کردم و تو همه ی این کارا دست و پاحنایی هم مشارکت میدادم تا حوصله ش سر نره و بهونه نگیره

تا هفته ی بعد .


اگر کودک تون دو سال یا بیشتر داره میتونه کارکردن با قیچی رو با کمک شما تجربه کنه.

کار با قیجی اهمیت های زیادی داره که در ادامه بهش اشاره میکنم 

 

برای شروع بریم سراغ یک بازی و فعالیت با قیچی 

 

کوتاه کردن موهای کاغذی

برای درست کردن این دوست کوچیک به چی احتیاج داریم ؟

کاغذ رنگی

رول مقوایی

نوار چسب

قیچی

چسب حرارتی

چشم

 

با برش زدن کاغذهای رنگی شروع میکنیم

چند سانتی متر مونده به انتهای کاغذ برش زدن را متوقف میکنیم تا بتونیم اون را به رول کاغذی مون بچسبونیم

حالا برای صورت ؛ چشم ها رو میچسبونیم و با ماژیک بینی و دهن رو هم میکشیم تا صورت مون تکمیل بشه 

 

 

حالا وقتشه اجازه بدیم آرایشگر کوچولومون دست به کار بشه‍♀️

 

 

اهمیت کار با قیچی برای کودک :

  • برش زدن مهارت های حرکتی ظریف کودک و عضلات دست کودک را به خاطر حرکت مداوم باز و بسته کردن قیچی تقویت می کند. از این عضلات در نوشتن، نقاشی کردن و  گرفتن اشیا در دست مانند مسواک نیز استفاده می شود.

بعد از این فعالیت آنها کنترل و توانایی بسیار بیشتری در هنگام کار با دست هایشان خواهند داشت

 

  • برش زدن هماهنگی چشم-دست کودک را افزایش می دهد. (استفاده از حس بینایی برای پردازش ذهنی چیزی که می بیند و حرکت دست همزمان برای به انجام رساندن کار).گرفتن و پرتاب توپ، پرکردن قاشق غذا و زیپ لباس را کشیدن مثالهایی از نوع این هماهنگی می باشد.

 

  • برش زدن باعث می شود تا کودک توانایی هماهنگی دوسویه بین اعضای بدن خود را تقویت کند. (استفاده از دو دست در حالی که هر کدام از دستها کار مربوط به خود را انجام می دهد.). برای مثال زمانی که کودک دایره ای را برش می دهد، باید با یک دست کاغذ را نگه دارد و مداوم آنرا بچرخاند و با دست دیگر قیچی را باز و بسته کند و کاغذ را برش دهد.

 

رویکرد اصلی من در آموزش استفاده از قیچی برای دست و پاحنایی آهسته و پیوسته و بودن و لذت بردن از اون کاره.

مثل خیلی از کار های دیگه ، کودک نمیتونه سریع کار با قیچی رو یاد بگیره و احتیاج به زمان داره

 

من این بازی رو از این سایت انتخاب و براتون ترجمه کردم. امیدوارم درست کنید و هنگام بازی با کودک تون لذت ببرید :* 


    

دوستم که خونه شون دو تا کوچه پایین تر از خونه ماست چند روزی هست شاغل شده و سر کار میره. برای همین ساعت هایی که نیست پسرش رو میاره پیش ما. الآن دو هفته ای میشه که بعضی روزا من مامان سه تا بچه ام :)

این موضوع خوبیای خودش رو داره. شاید یه کم بیشتر خسته بشم ولی از اینکه میبینم دست و پاحنایی بغیر از من میتونه با بقیه هم باشه و باهاشون بازی کنه و بهش خوش بگذره کلی انرژی میگیرم.

بیشتر وقتا دوست دارن از هم تقلید کنن و خب تو قسمت غذا یا میوه خوردن این به نفع منه و کلی ذوق میکنم

البته همیشه همینقدر شیک و مجلسی و اتوخورده جلو نمیره. امان از وقت هایی که میخوان در زمینه ی جیغ و داد کردن و دعوا از هم تقلید کنن و زورآزمایی کنن ! که اون لحظات هیچ وقت تقدیم شما نباد :))

یا تو آشپزخونه مشغولم که میشنوم یکی شون داره داد میزنه که این مال منه. اون یکی هم اون ور وسیله رو گرفته و داره داد میزنه نه این برای منه ! چون تقریبا همسن هستن توانایی تقسیم کردن و به اشتراک گذاشتن وسیله هاشون با همدیگه رو ندارن

 

در چنین مواقعی : 

پدر و مادر مقتدر قبل از چنین اتفاق‌هایی یا در حین مواجهه شدن با اولین مشاجره ها مهارت های لازم رو به کودک شون یاد میدن

بهتره برای رسیدن کودک به درک چنین مسایلی - تقسیم کردن شریک شدن رعایت نوبت و خوشرفتاری - عجله نکنید و او رو تحت فشار قرار ندید. فقط حد و حدودها رو بروشنی براش مشخص کنید. 

 

درگیری های جزیی کودکان رو نادیده بگیرید. در هر موردی دخالت نکنید و اجازه بدید بچه ها مسایل رو به روش خودشون حل کنن. 

اما اگر مجبور به مداخله شدید به هیج وجه پلیس بازی در نیارید و دنبال مقصر نباشید. چون این رفتار کار یک پدر و مادر مستبد هست.

 در این قبیل موارد هر دوشون مقصرن ! اگر فقط یکی شون رو دعوا کنیم تو این وضعیت کودک خطاکار مجازات می‌شه و برای کودکی که نقش قربانی رو داره دلسوزی می‌کنیم. 
بهتره بدونین این روش باعث می‌شه دعوا و مشاجره بین بچه‌های شما تبدیل به یک اتفاق همیشگی بشه.
 

اگر دعوا پیش اومد هر دو فرزند باید عواقب کارشون رو ببینن.
مثلاً اگر دعوا بر سر بازی با یک وسیله است، هر دو از بازی کردن با وسیله محروم می‌شن تا وقتی که برنامه‌ای رو به شما بگن و طبق اون اعلام کنن چطور می‌خوان بدون دعوا اسباب بازی رو شریک بشن. ‌
 

اما اگر رفتار های خشونت آمیز و پرخاشگرانه دیدید بلافاصله وارد جریان بشید. اون ها رو از هم جدا کنید تا آبا از آسیاب بیفته

من سعی میکنم حواسشون رو پرت کنم تا کلا اون موضوع رو فراموش کنن

 

وقتی داریم با بچه ها بازی میکنیم یا یچه ها با همدیگه بازی میکنن :

تا حد ممکن به نظافت یا به هم ریختگی خونه بی اعتنا باشید. با بچه ها کودکی کنید و اجازه بدید کودک درون شما هم با بچه ها بازی کنه.

بازی کردن با کودک مون رو احمقانه یا دور از شان خودمون ندونیم.  یادمون باشه هرچی بیشتر با بچه ها بازی کنیم اونا هم بیشتر یاد میگیرن چطوری با بقیه رفتار کنن و تعامل داشته باشن. 

 

 


طی چند ماه اول پس از زایمان که برای تطبیق با شرایط جدید در تلاش هستیم - شرایطی که مملو از فراز و نشیب است - ، باید به نیاز های خود ( وقت شخصی ) نیز توجه داشته باشیم تا از تلاطم های عاطفی پس از زایمان در امان بمانیم

پدر و مادر شدن به این معنا نیست که شما سلامت جسمی عاطفی و روانی خود را به فراموشی بسپارید. 

باید خوب و بموقع غذا بخورید. خواب کافی داشته باشید خود را در خانه زندانی نکنید زیرا بدون تردید پدر و مادر شدن. وشی برای خودکشی نیست

 

پدر و مادر شدن روشی برای خودکشی نیست ! بلکه مسیولتی برای تامین نیازهای اعضای خونواده ست


 

وقت شخصی و اوقات فراغت

با به دنیا اومدن بچه ها وقت چندانی برای اوقات فراغت مامان ها و باباها باقی نمی مونه . پس باید از هر فرصتی برای به دست آوردن اون - اوقات فراغت - استفاده کنیم

همه ی اعضای خانواده به زمان و وقت مخصوص خود نیاز دارن . برای ایجاد وقت شخصی و اوقات فراغت باید برنامه ریزی مناسبی داشته باشیم . شاید کار سختی به نظر بیاد ولی بدون تردید به زحمتش می ارزه

اگر مراقب خود و روابطمون نباشیم در دراز مدت از نظر ذهنی و عاطفی به مشکل برمیخوریم

 

از اوقات فراغتی که برای خودتون در نظر میگیرید احساس گناه نکنید و اجازه ندید خودتان یا شخص دیگه ای سرزنش تون کنه 

 

کودکان به والدینی شاد پرانرژی شوخ و هوشیار احتیاح دارن . بدون شک پدر و مادری که زیر فشار زندگی از پا در اومدن و از نظر جسمی و روحی کاملا تحت فشار هستن کمک چندانی عاید خودشون و کودک شون نمیکنن

 

کمک بگیرید

نکته ای که نباید فراموش کنیم اینه که پدر و مادر نمی تونن افراد کاملی باشن.  همونطور که فرزندمان مون هم موجودات کاملی نیستن

 

در زمان قدیم که خانواده ها گسترده تر بودن و چند نسل با یکدیگه و در کنار هم زندگی میکردن افراد بسیاری ما رو در نگهداری و تربیت کودک مون مورد حمایت قرار میدادن . اما امروزه خونواده ها فقط از پدر مادر و فرزندان تشکیل شده که در برخی موارد مامان خونه هم شاغله 

پس طبیعیه که در این شرایط به حمایت و کمک دیگران نیاز داشته باشیم

 

یاری گرفتن از دیگران را نشانه قدرت بدانید نه ضعف

ولی عاقلانه کمک بگیرید زیرا اشکالی نداره اگر گاهی اوقات پدربزرگ مادربزرگ یا اقوام نزدیک در انجام کارهای مختلف به ما کمک کنند

 

به یاد داشته باشید تربیت کودک کار یک نفر نیست. پس باید به حمایت دیگران دلگرم باشیم تا این کار رو به نحو احسن و بخوبی انجام بدیم. 

کمک گرفتن از دیگران رو محدود به مشکلاتی چون زایمان یا اسباب کشی نکنید چون بدون تردید شما هم به اوقات فراغت نیاز دارید و بهتره در این زمینه هم از دیگران کمک بخواهیم. 

 

در هر شغلی پاداش و اضافه حقوق وجود داره . پس در شغل تربیت کودک نیز این پاداش رو برای خودمون در نظر بگیریم

مثلا هر ماه زمان خاصی رو به خودتان اختصاص بدید و به آرایشگاه سینما یا استخر برید

دوستانتون رو ملاقات کنید و به کارهای مورد علاقه تون بپردازید تا از نظر عاطفی تجدید قوا کرده باشید. اینطوری پرانرژی تر شروع میکنید و قادر به رسیدگی دوباره به اعضای خونواده هستید

 

پس داشتن وقت شخصی گزینه ای تجملی نیست بلکه ضرورتی واقعی است. 

 

به یاد داشته باشیم 

از پرداختن به مسایل پیش پا افتاده و غیر ضروری بپرهیزید. همواره در تربیت فرزندتان بکوشید و نیروی خود رو صرف تفریح کردن و لذت بردن از وجود او کنید :)

 


یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ . آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از اول شروع کن. قوی تر شدی. پس شون میگیری. رویاهام و میگم. گفتم دوباره از اول شروع میکنم. این بار دیگه وقتشه. بجنگ دختر. جنگیدم . زمین خوردم . دوباره پاشدم . خودم بودم و خودم . داشتم بهش میرسیدم. دو قدمی ش بودم . یه کم دیگه دستم رو دراز کرده بودم تو مشت م بود . آره. داشتم میرسیدم. که دیدم زیر پام خالی شد . زیر پام و خالی کردن. قلبم وایساد . نفسم گرفت. خوردم زمین. چه زمین خوردنی . 

بگذریم. دست نکشیدم ازشون. رویاهامو میگم. شاید حالا حالا هم بهشون نرسم. ولی لحظه ای نیست بهشون فکر نکنم. تو رویاهام دارم باهاشون زندگی میکنم. شاید اگر قسمت نبود بهشون برسم بجاش الآن چیزایی دارم که حاضرم بخاطرشون چشمم رو رو همه ی اون رویاها و آرزوها ببندم. فکر و خیالم سرگردون بود . این روزا دیگه نیست . آروم شدم . تسلیم نه ها . هنوز هم براشون میجنگم . ولی اولویت هام عوض شدن . خیالات و آرزوهام تغییر کردن . رفتم تو یک دنیای دیگه. یه دنیای قشنگ تر. اولویت های الآن م قشنگ ترن . مهم ترن . این چاردیواری و این جمع چاهار نفره معنیه قشنگ تری به آرزوهام دادن. قشنگی هایی که آرزوم نبودن ولی الآن زندگی من هستن. دوست شون دارم. حاضرم براشون با همه ی دنیا بجنگم. حتی با آرزوهام .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سنجش و ارزشیابی ناحیه 2 همدان chawshinkala برآیند پنجره زرد custom Lighting lamp covers shades تالگو پاریس نمایندگی انحصاری محصولات و آموزش تالگو فرانسه|مراقبت پوست